معنی امرار معاش

حل جدول

امرار معاش

گذران زندگی


امرار

گذران

کلمات بیگانه به فارسی

امرار معاش

گذران زندگی

فارسی به انگلیسی

امرار معاش‌

Living, Subsistence

فرهنگ فارسی هوشیار

امرار معاش

گذران روزی


امرار

گذرانیدن وقت، گذراندن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

امرار معاش

گذران زندگی


معاش

روزی

لغت نامه دهخدا

امرار

امرار. [اَ] (اِخ) اسم آبهایی است در بادیه. گویند از آن بنی فزاره است و گویند همان عراعر و کنیب است بجهت تلخی امرار گفته اند. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع).

امرار. [اَ] (ع اِ) جج ِ مِرَّه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مِرَّه شود. || ج ِ مُرّه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مُرَّه شود. || ج ِ مُرّ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مر شود.

امرار. [اِ] (ع مص) گذرانیدن کسی را بر پل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گذرانیدن کسی را از جایی. (فرهنگ فارسی معین). || بگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (غیاث اللغات). عبور دادن. (فرهنگ فارسی معین). || برانگیختن کسی را که بر پل رود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گذرانیدن وقت. روزگذرانی. وقت گذرانی. (فرهنگ فارسی معین).
- امرار معاش، گذرانیدن زندگانی از طریق کسب و کاری. (فرهنگ فارسی معین). گذران.
|| شتر را بدنبش گرفتن و گردانیدن چندان که رام گردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || تلخ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). تلخ گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی).تلخ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تلخ شدن. (تاج المصادر بیهقی). به این معنی هم لازم و هم متعدی است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). گویند مایمر و مایحلی، نه از او ضرریست کسی را و نه سودی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخن تلخ گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت بتافتن. (تاج المصادر بیهقی). || کاویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || درپیچیدن بکسی تا درافکنند او را. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدبیر کردن برای انداختن کسی. (آنندراج). || تلخه ناک شدن گندم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).


معاش

معاش. [م َ](ع مص) زیستن.(تاج المصادر بیهقی)(از منتهی الارب). زندگانی کردن.(غیاث)(آنندراج)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). عیش. مَعیش. معیشه. عیشه. عَیشوشَه.(منتهی الارب)(اقرب الموارد). ||(اِ)زندگانی.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). زندگی. زندگانی. زیست.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
بگذار معاش پادشاهی
کآوارگی آورد سپاهی.
نظامی.
چون اتابک را دید که... تمشیت امور معاش نه بر وجه صواب می فرمود اتابک را ارشاد می کرد.(تاریخ سلاجقه ٔ کرمان).
عسر بالیسر است هین آیس مباش
راه داری زین ممات اندرمعاش.
مولوی(مثنوی چ خاور ص 284).
و اسباب معاش یاران را فرمود تا برقرار ماضی مهیا دارند.(گلستان).
- امرار معاش. رجوع به همین ترکیب ذیل امرار شود.
- عقل معاش داشتن، به حسن تدبیر امور زندگانی را اداره کردن.
|| آنچه بدان زندگانی کنند.(غیاث)(آنندراج). مأخوذ از تازی، آنچه بدان زندگانی کنند. و اسباب زندگانی و گذران و روزی.(ناظم الاطباء). مایه ٔ زندگانی. روزی. مایه ٔ زندگی از لباس و غذا و جز آن.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
خدایگانا در باب آن معاش که گفتی
صداع ندهم بیشت جگر مخور بیشم.
خاقانی(دیوان چ عبدالرسولی ص 653).
همواره ملازم رکاب او پنجاه هزار مرد دلاور بودند، اقطاعات و معاش ایشان در بلاد ممالک پراکنده بودی.(سلجوقنامه ص 32).
- بدمعاش، بد گذران.(ناظم الاطباء).
- خوش معاش، خوش گذران.(ناظم الاطباء).
- بی معاش، بی وسیله ٔ زندگی. بدون روزی: اهل و عیالش را بی معاش و معطل نگذارد.(مجالس سعدی).
- کفاف معاش، مأکولات و جیره و مواجب و مداخل که برای گذران کافی باشد.(ناظم الاطباء).
|| جای زندگانی کردن.(غیاث)(آنندراج). جای زندگانی.(ناظم الاطباء). || دنیا را گویند.(آنندراج)(غیاث):
دو جهان است و تو از هر دو جهان مختصری
جان تو اهل معاد است و تنت اهل معاش.
ناصرخسرو.
و به دقایق حیله گرد آن می گشتندکه مجموعی سازند مشتمل بر مناظم حال و مآل و مصالح معاد و معاش.(کلیله و دمنه). و آنگاه بنای کارهای خویش بر تدبیر معاش و معاد بر قضیت آن نهد.(کلیله و دمنه). اگر حجابی در راه افتد مصالح معاش و معاد خلل پذیرد.(کلیله و دمنه). و مصالح معاش و معاد بدو باز بسته است.(کلیله). و از برای... مناظم معاش... انبیا را بعث کرد.(سندبادنامه ص 3).
مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست
نظر به حسن معاد است نی به حسن معاش.
سعدی.

فرهنگ معین

امرار

گذراندن، گذرانیدن وقت. [خوانش: (اِ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

امرار

گذرانیدن کسی از جایی یا گذراندن وقت،

مترادف و متضاد زبان فارسی

امرار

اکتساب، تحصیل، کسب، گذران، وقت‌کشی، وقت‌گذرانی

فارسی به عربی

معاش

اعاله

معادل ابجد

امرار معاش

853

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری